cpu مغزم فکر کنم سوخت!! ): امروز از اول صبح بد شروع شد!! اول که بنا به درخواست خواهر گرام ،ماشین رو در اختیارش گذاشتم!نتیجه اینکه خودم با تاکسی باید میرفتم یونی! تو راه هم روپوش سفیدم تو تو تاکسی دزدیده شد! اولش فکر کردم جا گذاشتم تو تاکسی! اما وقتی برگشتم تو تاکسی رو چک کردم دیدم خبری نیست!! فکر کنم یارو فکر کرد چون روی اون کیسه یا bag نوشته bossini لابد توشم خبری هست!! این به کنار! یه اخلاق با مزه پیداکردم!عین قاضی ها شدم!! هرچی یا هر کسی رو میبینم دربارش قضاوت میکنم! و چون قضاوتم علیه خودمه،ناراحتم میشم!!!!
یه خورده هم حق دارما!! امروز یکی از بچه های یونی اومده جلوم واستاده میگه .... ! حرفش بی ادبی بود! هیچ وقت در همچین موقعیتی نبودم! فقط تونستم بگم مرسی!
میتونستم بهش بگم خیلی ها هم همچین حرفی رو پشت سرت به خودت میزنن! نمیدونم! شایدم حرفش شوخی بود! لا اقل الآن که با محمدرضا صحبت میکردم اینطوری به نظرش میومد!
پ.ن: بچه بدی شدم!
پ.ن: بچه بدی بودم ! بدتر شدم!!!
پ.ن: چرا یهو هرچی منو اذیت میکنه پیش میاد؟؟؟؟!!
پ.ن: هرکی رو میبینم تو خودشه ): ناراحته. خیلی ها.....):
یه خورده هم حق دارما!! امروز یکی از بچه های یونی اومده جلوم واستاده میگه .... ! حرفش بی ادبی بود! هیچ وقت در همچین موقعیتی نبودم! فقط تونستم بگم مرسی!
میتونستم بهش بگم خیلی ها هم همچین حرفی رو پشت سرت به خودت میزنن! نمیدونم! شایدم حرفش شوخی بود! لا اقل الآن که با محمدرضا صحبت میکردم اینطوری به نظرش میومد!
پ.ن: بچه بدی شدم!
پ.ن: بچه بدی بودم ! بدتر شدم!!!
پ.ن: چرا یهو هرچی منو اذیت میکنه پیش میاد؟؟؟؟!!
پ.ن: هرکی رو میبینم تو خودشه ): ناراحته. خیلی ها.....):