طلسم!!

مثل اینکه طلسم شده که زمان امتحانات حاشیه ها بیان سراغم!!! دیشب نتونستم از بارون لذت ببرم... کلا دو ساعت خوابیدم.از همونجایی که خوابیدم رفتم یونی. آخه کلاس فوق العاده فیزیو داشتیم. خیلی هم زود رسیدم یونی!(موندم واقعا! حالا من عذرم موجه! از جای دیگه اومدم یونی! واسه همین زود رسیدم! اما بقیه چرا اینقدر زود اومده بودن؟؟؟! یه ساعت قبل کلاس 20نفر از بچه ها یونی بودن!!اونم ساعت یه ربع به 8!!!) کلا خیلی دمق بودم امروز! از بی خوابی! سر حضور غیاب باید تو برگه اسممونو مینوشتیم! منم نوشتمو برگه رو دادم به دوست گرامی!! دوست عزیز(که همیشه سوژه بنده است!!) پرسید پرهام اینا کجان؟ گفتم رفتن جزوه کپی بگیرن! گفت چرا اسمشونو ننوشتی تو کاغذ؟؟! گفتم خب نیست که ما پسرا 100نفریم،اگه بنویسم استاد نمیفهمه!!اونم یه نگاه انداخت بهمو اسم پرهام و مسعود و یحیی رو زیر اسم من نوشت! اسم خودشم با فاصله از اخرین اسم نوشت!! به م.گ و... که ردیف جلوییش نشسته بودن گفت اینجایی بنویسن اسمشونو، که خالی گذاشته!! حالا من!(آیکون بهت زده شدن در حد...!!) بعد استاد ورقه حضور غیابو نگاه کرد! گفت آقای ...(فامیلی یحیی!) که نیستن!! بعد به دوست عزیز نگاه کرد! دوست عزیز با خنده جذابش بهم برمیگرده میگه الآن فکر میکنه تو نوشتی اسمشونو! ها ها ها ها..!!!!!(یعنی اینجا بود به عظمت مغز بشر که تا چه حد میتونه...باشه پی بردم!!!)

پ.ن: چه راحت یه انسان میتونه به راحتی باعث مشغول شدن فکر یکی دیگه بشه؟!!
پ.ن: عقب موندگی ها سر به فلک گذاشته !! هرچی میخوام بخونم ، نمیشهههههههههه!!

بی ربط نوشت: میخواستم میوه بخورم!اما حوصله پوست کردن پرتقال نداشتم!واسه همین لمبو کردم!اما وقتی سوراخش کردم ،دریغ از یه قطره آب! با ناراحتی شروع کردم به پوست کردن! چنان آبی فوران کرد که کل سیرت و صورت و لباس رو رنگکاری کرد! ماهم حرف بی ادبی نثارش کردیم تا عبرتی باشد برای میوه های دیگر موجود در ظرف میوه!!!

۷ نظر:

بهار گفت...

سلاممممممممممممممم

تو را چه شده است که دمق شده ای؟؟

یعنی نبوغ این دوستتون قابل تحسینه:))

مامانت گفت...

چه ها ها ی باحالی کرده دوستت !ای بابا طبیعی که تو لیست چند تا اسم اضافه باشه :D
ای اون بی حوصلگیتو بخورم من که پرتقال پوست کردنت نمیومده!راستشو بخوای پرتقال هم باحال بوده محمد:D
ای جااااااااااااااااااانم !تو همیشه وقتی بی حوصله ای پست میذاری پسریم ؟

hanOolix گفت...

ZenDegia saKh shoWdan :D

همون که میدونی گفت...

زندگي کتابي است پرماجرا ، هيچگاه آنرا به خاطر يک ورقش دور مينداز

نازنين گفت...

في الباب پست بالا گفتم حيفه كه نگم تك تك صحنه هاي تشريح قورباغه رو مجسم كردم .خودكارتون رو شستيد دست به كي برد زديد آخه دست به مانيتور زدم اگه قورباغهه اي برم بشورم(ميگن ميكروبا نتي هم انتقال پيدا ميكنن)

عاطفه گفت...

الهی من بگردم دکترمون مریض بوده من خبر نداشتم :((((((((((((((((((((((

بهتری الان ؟

سایه گفت...

این امتحان فیزیو هم عجب داستان بی پابانی داره ها:)
سر همین امتحان از بس حواسم پرت بود افتادم توی جدول :)