کلا هرچی یادم بود نوشتم!

خب! تابستون به کسل کننده ترین حد خودش رسید!! دیگه موندم چی بگم! آخه مشکل اینه که نمیشه از تابستون استفاده کرد بلکه!! به مرحمت الهی که امتحاناتمون 2 مرداد تموم شد! از 21 مرداد هم که ماه رمضون شروع شد! یعنی کلا 2 هفته تابستون!نه بیشتر نه کمتر! حالا دو هفته تموم واسه مجوز خروج زجه زدم! تا با کلی کلنجار به حول و قوه الهی مسجل شد! قضیه سفر تفریحی به زیارتی تبدیل شد! اونم عراق (کربلا ، نجف ، سامرا ، کاظمین)
از طرف دیگه چون من هیچ موقع امکان نداره ذهنم درگیر چیزی نباشه (!!!) از اول تعطیلات تا همین چند روز پیش درگیر ماجراهای بی خودی بودم که قرار بر بی خیالی شد!(آخه معمولا این چور مسائل حل نمیشه که!)
امشب افطاری بچه های دبیرستان دعوت بودم که خونه محمدامین برگزار شد!تو کاخ سعدآباد! راستش به خاطر پالس های متنوع و متفاوت طرز فکری من با بچه های دبیرستان ، خیلی باهاشون در تماس نیستم . اما این دفعه چاره ای نبود! سریع پیچوندم! :D
کلا از پیچوندن و این جور چیزا خوشم نمیاد ، اما خب بالاخره این حق آدمه که از بعضی ها دوری کنه دیگه. حالا تو یونی کمتر بچه ها این طورین اما بالاخره هستن! فقط تنها بدی بعضی از دوستان تو یونی اینه که زود تا یه چیزی میشه درباره آدم قضاوت میکنن و به عنوان یک خبر همون مشاهداتشونو میذارن کف دست بقیه!!!(در این جور موقعیت ها ضرب المثل خر بیار باقالی بار کن اساسا صادقه!!!)
در کل دلم واسه یونی و بچه ها تنگ شده!
استـــــــاد گفتنای خانم غ هر 5 دقیقه!
تیکه های نیما
دیر اومدنای ش.خ ، ص.ع و . . .
کلا نیومدن ک.ا و . . .
کت شلوارای س.م !! یادم نمیره اون خاطره بچه هامونو که یه بار س.م بجای کت شلوار تیپ اسپرت زد ؛ بعد تا وارد کلاس یافت شد بچه ها هی به هم نشونش میدادن !یهو کلاس منفجر شد!!!