بالاخره فردا دانشگاه ام شروع میشه!یه خورده نگرانم! خب یه دوره جدیده دیگه!حالا که پسرم دلیل نمیشه نتونم نگرانیمو بروز بدم!!
هرچند تابه حال به کسی چیزی نگفتم!!به غیر از اینجا!آخه نمیدونم چرا نوشتن راحت تره!!راستی دیشب تولدم بود،که خب یه خورده معذب بودم,آخه تمام خاله هامو دخترخاله هامو داییمو بچه هاش بودن!!مشکلم این نبود که چرا اومدن!ولی من هیچ وقت دوست نداشتم تولدم دخترونه بشه! شاید عقیدم اشتباه باشه ولی حس خوبی نیست که جلوی کل فامیل کیک برش بزنه آدمو . . .!!!!!
بگذریم! نمیدونم چه جوری این شیش سال میگذره فقط خدا کنه . . .!(کامل کردن این جمله خیلیییییی سخته)
یادم رفت اینو بگم! چهارشنبه رفته بودم دانشگاه که برنامه تحصیلی رو ببینم،با یه پدیده آشنا شدم! منی که مدرسه ام یه برنامه پرینت شده بهمون میداد و خیلی خوشگل وقتی برنامه تغییر میکرد،بهمون مدرسه زنگ میزد،با یه کاغذ خیلییییی بزرگ روبرو شدم که دست نویس بود و کل برنامه دانشگاه از قبیل ترمای دیگه توش بود!تازه فارسی عمومی هم برای برادران تو برنامه نبود؛ که وقتی از مسوولش پرسیدم گفت آره راست میگی!فکر کنم باید با گروه دوم خواهران کلاس بری!!(شنیده بودم دانشجو های دانشگامون به برنامه ها اعتراض میکنن اما فکر نمیکردم اینطوری باشه!!!)

آنچه گذشت...!

خب!بالاخره داریم به یک اسفند نزدیک میشیم! از طرفی استرس دارم که ازین همه وقت آزادم استفاده کردم یا نه از طرفی هم خوشحالم که زندگیم به روال عادی برمیگرده! امشب داشتم با خواهرم عکسای دوران تحصیلش رو میدیدم.تازه یه هفته و خرده اییه که فارغ التحصیل شده!دیگه اونیکه تا دیروز به شوخی بهش میگفتم دکترجون واقعا شده خانوم دکتر!!!!!
موقع دیدن عکسا در مورد هرکی یه توضیحی میداد،یکی ترم اول دلقک الان آقا،یکی پایه ثابت مهمونیا،یکی عاشق بوده دلش شکسته!یکی ترم پنج ترک تحصیل کرده،....
ولی یه چیز مشترک بود.اینکه همه شده بودن خاطره!یه روزی شاید منم بشینم عکسامو ببینم!

بی ربط : چرا اینقدر مدرسه ها و دانشگاهای کشورمون داغونه؟؟؟ اینکه دیگه ورزشگاه لوکس فوتبال نیست که بگن اسراف پوله!!!!!