انگل!!

نمیدونم چی شد یهو وسط کارام هوس نوشتنم کرد! شاید چون مادر و پدرم مسافرتن و خونه خلوت شده اینطوری شدم!
دیروز سر کلاس انگل استاد عنقمون یه چیزایی میگفت که از خجالت ما رو کشت! (مشکل سر این بود که بین 50 تا دختر این کارو کرد!) در کل کلاس خیلی شاد بود!(فکر کنم زیر سر استاد بلند شده بود!!(آخه رفتار دیروزش عجیب بود !)
کلاس فیزیو هم دیروز تشکیل نشد! واسه همین همه شاد و خجسته رفتن خونه هاشون!
امروز هم که فقط کلاس زبان عمومی داشتیم چون استاد ویروس نمی تونست امروز بیاد. واسه همین تشکیل نشد. قبل کلاس یه سر رفتم کلینیک محمدرضا تا چیزایی که قرار بود رو بهش بدم! P: . روزای یکشنبه هم که کلا فان فانه!(fun) تو کلاس زبان هرچیزی استاد یاد میده جز انگلیسی!!! ترکی یاد میده! آلمانی یاد میده!(تازه! خود ترکی هم به دسته های آذری ، تبریزی ، استانبولی ،همدانی... تقسیم میشه!!!!!!!) ایتالیایی یاد میده! اسپانیایی یاد میده! تایپ 10 انگشتی یاد میده....!!! کلی چیز دیگه هم یاد میده! البته یه چند دقیقه ای هم انگلیسی درس میده هااااا! (یادم رفت بگم! انواع بستنی های آمریکایی رو هم به ما یاد میده!!!!!!!!)

پ.ن: دوستان بی معرفت زیاد شدن): عده ای دارن گند میزنن! ما هم فقط میتوانیم مشاهده کنیم!
پ.ن:خیلی وقته از پرهام چیزی نگفتم !! آخه به حرف همون دوست جونشون (ن.ن)گوش میدن ،دیگه ما رفتیم کنار!! (کلا نسل ما پسرا خیلی زود فریب اینو اونو میخورن ): )
پ.ن: گویا ناراحتی و غمگینی مد شده! خیلی ازینا هم مربوط به رفتار مسخره دیگرانه! والبته جلب ...! D:

نامزدی خواهرم!!


دارم از خستگی میمرم!! از صبح تا حالا مشغول بودم! الآنم یه دوش آب داغ گرفتم تا بلکه بتونم یه پست داغ بنویسم! D:
صبح که رفتم دنبال خرید آقا دوماد!! بعدش هم باید درخدمت دوشیزه های خونه می بودم!!!(مادرمو ببرم آرایشگاه -بیارم!؛هدیه های عروس و داماد رو ببرم آتلیه....) حالا منم تو این هیر و ویری پای راستم محکم کوبیده شد تو میز!! ): هنوز درد میکنه!(کاش پای آدم چشم داشت!!)
امشب 20بار منو زن دادن!!! (((= آخه فقط منم که موندم! بقیه مزدوج شدن! ولی چه عمری میگذره! یه روز داداشم ،یه روز خواهر بزرگم!حالاهم خواهر کوچیکترم(یعنی از خواهر دیگم کوچیکتره!وگرنه بنده آخریم! D:)
خستگی فشار آورد نمیذاره فکر کنم!

پ.ن: مهمونی شلوغی بود! ولی بد نبود! (;
پ.ن: به امید....
پ.ن: یعنی این چند روزی که ماشین نداشتم واسه خودش ماندگار شد!! دارم از رو خط عابر پیاده رد میشم یهو یه ماشین پراید از فاصله چند صد متری چنان بوقی زد واسه من که 6 متر پریدم هوا! جالب اینجاست سرعتشم بیشتر کرد!!! وقتی هم بهم رسید بهم یه چیز خوشگل گفت و رفت!!! حالا من O-: رانندش خانوم بود!! دیگه راننده خانوم ندیده بودیم خلاف کنه و بد و بیراه بده که دیدیم!!! (البته یکشنبه قبل بعد از کلاس زبان داشتم میرفتم خونه که ماشین جلوییم ک.ک بود - از بچه های یونی- چراغ قرمز شد دیدم چراغو رد کرد!!! خیلی واسم جالب بود!!)

چرخه روزگار...!!

cpu مغزم فکر کنم سوخت!! ): امروز از اول صبح بد شروع شد!! اول که بنا به درخواست خواهر گرام ،ماشین رو در اختیارش گذاشتم!نتیجه اینکه خودم با تاکسی باید میرفتم یونی! تو راه هم روپوش سفیدم تو تو تاکسی دزدیده شد! اولش فکر کردم جا گذاشتم تو تاکسی! اما وقتی برگشتم تو تاکسی رو چک کردم دیدم خبری نیست!! فکر کنم یارو فکر کرد چون روی اون کیسه یا bag نوشته bossini لابد توشم خبری هست!! این به کنار! یه اخلاق با مزه پیداکردم!عین قاضی ها شدم!! هرچی یا هر کسی رو میبینم دربارش قضاوت میکنم! و چون قضاوتم علیه خودمه،ناراحتم میشم!!!!
یه خورده هم حق دارما!! امروز یکی از بچه های یونی اومده جلوم واستاده میگه .... ! حرفش بی ادبی بود! هیچ وقت در همچین موقعیتی نبودم! فقط تونستم بگم مرسی!
میتونستم بهش بگم خیلی ها هم همچین حرفی رو پشت سرت به خودت میزنن! نمیدونم! شایدم حرفش شوخی بود! لا اقل الآن که با محمدرضا صحبت میکردم اینطوری به نظرش میومد!

پ.ن: بچه بدی شدم!
پ.ن: بچه بدی بودم ! بدتر شدم!!!
پ.ن: چرا یهو هرچی منو اذیت میکنه پیش میاد؟؟؟؟!!
پ.ن: هرکی رو میبینم تو خودشه ): ناراحته. خیلی ها.....):

تولد وبلاگم مبارک!



تصمیم داشتم این وبلاگمو ول کنم و یه وبلاگ جدید بسازم! و البته ساختم! همین آدرسو تو بلاگفا. اما هرچی خواستم اونجا بنویسم ، لحنم متفاوت میشد! احساس خوبی نداشتم.این وبلاگ یک سال تو ناراحتی ها و خوشی هام بامن بود.تجربیاتمو بهم نشون میداد!! خیلی دوسش دارم خیلی...

روزها داره تند تند میگذره.پنجشنبه نامزدی خواهرمه.متاسفانه نسبت به شادی دیگران-یا کلا شادی- غریبه شدم. اول فکر میکردم زود گذره! اما دقت کردم دیدم درون چند پست اخیرم همون حس بد هست. حسی که منو –درونمو-گرفته.

اصلا من تو یدونه پستمم هیچ وقت دوست نداشتم از ناراحتی هام بنویسم. خودم وقتی وبلاگ دیگرانو میخوندم با هر ناراحتیشون ناراحت میشدم. اما بعضی چیزا باید نوشته شه.

روزای خوبی نیست.... ایشالا تموم شه...

یه هفته استثنائی!

فاصله هفته قبل تا امروز پر از اتفاق بود! بیشتر اتفاقا بد بود... از یونی گرفته تا ....عید غدیر نامزدی خواهرمه.واسه همین کلی درگیره! هر روز صبح میره بیرون شب برمیگرده! یه روز دنبال گل،یه روز آرایشگاه،سفره عقد،لباس...! کلی هم جیب مبارک پدرجان خالی گشت!! از نت لباس های PRONOVIAS رو چک میکنه ببینه اونی که خرید چطوره!!! کلی گشت واسه آرایشگاه! منم چون میخواستم ببینم اوضاع چطور پیش میره(کلا اظهار باخبری کرده باشم!!) پرسیدم خب به سلامتی آرایشگاه کجا شد بالاخره؟!!! با کلی آب و تاب میگه تندیس! میگم بههههههه کجاست حالا؟!! با دلخوری میگه همه میشناسن! تو برج تندیس! پیش صفورا!!! اینجا بود که گند زدیییم!!(zadiam)! آخه انتظار داشت بگم به به لابد!s-: !! (تقصیر من چی بود خب!دنیایی دارن اینا واسه خودشون!)
ازین بگذریم بریم سراغ یونی!اصلا میشه ازینم گذشت و بریم بخوابیم!! اتفاقات یونی قشنگ نیست خب ):
به قول نیما دانشگاه ثبت نام نکردیم! اومدیم مهدکودک!! اصلا قشنگ نیست نوشتن چیزایی که اتفاق میفته!
هفته پیش ناهار با محمدرضا و سودابه-خانومش- رفتیم مورانو!هی دنبال رستوران ایتالیای میگشتیم! پیدا نمیکردیم! آخر بیخیال شدیم! تو پاسداران پرسیدیم کدوم رستوران خوبه؟ آدرس مورانو رو دادن! وقتی رفتیم تو فهمیدیم رستوران ایتالیاییه!!! فقط مشکل وقتی زیاد شد که نمیتونستیم از روی منو اسم غذاهارو بخونیم!!!!

پ.ن: چه بچه های خوبی تو یونی داریم! و البته بچه های .... هم هستن!
پ.ن: چه تلخ! همه مشکل دارن ماهم مشکل داریم!! ): یکی از بچه های یونی دیر میره از یونی بیرون؛ تا داداشش بره خوابگاه بعد اونم بره از لای میله ها کارت ورود به خوابگاه رو از داداشش بگیره بلکه بتونه بره توو. حالا من! یه ربع پشت در خونه بمونم کلید نداشته باشم ؛ با تمام اهل فامیل تماس میگیرم که آقا من کلید ندارم! با یه پیکی چیزی بفرستید اون کلیدوووو ! بابا پام شکست!!!این یکی از مشکلات! دوم اینکه یکی خونش کرجه یا اسلامشهر... ساعت 7شب از یونی حرکت میکنه 9:30 میرسه خونه!حالا من 7حرکت میکنم نیم ساعت تو ترافیک میمونم!(میمون نیستم منظورم می مونمه!!) از شهرداری تا پلیس و رو با تفکرات قشنگ جلو چشمام میارم!!! شکر نعمت....شکر...
پ.ن: طبق تحقیقات جدید دندونپزشکان(!!) خوردن هرگونه شیرینی جات،عدم استفاده از مسواک،آجیل خوردن و... توصیه شده! خب آخه نون ما در آینده از خرابی دندون شماها تامین میشه دیگه! پس چی؟!! به بقیه خانواده هم گفتم واسه شفای بیمارا نمیخواد اینقدر دعا کنید!پس از کجا میخواین نون دربیارین؟؟!

ECG or EKG!!!!

گفته بودم نمودارم سینوسی شده!! هی کفر نعمت کردم آخرش نمودارم مثل ECG یا همون EKG شد!!(نوار قلب!!) امروز از صبح بد شروع شد!
اول که تو ترافیک کاوه گیر کردم! بعدش اومدم که پارک کنم جاپارکی کنار یونی یافت نشد! یه طوافی هم به مناسبت ذی الحجه زدم دور دانشگاه!(خدا قبول کنه!) آخرشم یه جاپارک گیرم اومد! خواستم پارک کنم فرمونو دیر پیچوندم رفتم تو باقالیا!! که شاخ و برگم داشتن! همچین 4تا خط خوشگل نیم متری رو ماشین به یادگار گذاشتم!!s-:
امروز سر فیزیو باید لانست میزدیم تا بلکه خونمون در بیاد و روش آزمایش کنیم! هم گروهی فداکار من که نیومده بود امروز(پیچوند!) از دوتا پسر دیگه(فرزاد و میلاد) که گروه کناریم بودن بخاری بلند نمیشد!! فرزاد حدود یه یه ربع فقط لانستو رو انگشتش گرفت اما مگه میزد؟؟!! آخرشم خودم زدم تا بلکه اون دوتا عبرت بگیرن!! ( D: )

پ.ن: اوضاع امروز خراب بود )):

بارون+پ.ن !!

((((: !! از همون اول با خنده شروع کردییم!!(kardiam!)
امروز ساعت حدودای 7 بود که با پدرو مادرم رفتم آتیه ! چون از محیط بیمارستان کلا خوشم نمیاد بعد از یه چند min رفتم همکف قهوه سرای بیمارستان(آتیه) که چون شیشه سرتاسری داره به بیرون و نم نم بارون هم میومد، خیلی منظره جالبی بود! واسه همین یه اسپرسو سفارش دادم نشستم روبروی منظره! مثلا جزوه انگل رو برده بودم بخونم!! کنارم بود اما چون به اتفاقات مهم این چند روز داشتم فکر میکردم،تا نگاهم بهش خورد ناخودآگاه خندم گرفت!!(این جک و جونورا نمیدونم چرا تو بحث جدی هم دخالت میکنن!!)
قهوه رو که آورد داشت از خودش بخار در میکرد!! منم فکر کردم چون هوا سرده داره بولوف میزنه که اینقدر بخار داره! واسه همین یه قلپ خوردن همانا و...!!

پ.ن: دیشب با نیما رفتیم مثلا خرید!! کنار نمایندگی آدیداس تو شریعتی یه اتوموبیل فروشی بود! با نیما سر یه BMW بحثمون شد! منم میگفتم 260تومنه اون میگفت 340!! رفتیم تو دیدم آرهههههه! BMW 550 همون قیمتی که نیما گفت!! حالا میخواد مال 2010 باشه یا 2011!!(حالا یه بار درست گقت نیما یه چیزو! چیش!)
پ.ن: این پ.ن به دلایل امنیتی حذف شد!!
پ.ن: یاداوری می کنم که پ.ن بالا حذف شد!!! D:
پ.ن: (روز بعد نوشت!) امشب از سر کلاس فیزیو chorden blue (یه جور مرغ سوخاریه!) رو که به امر مادر عزیز باید میخریدم رو سفارش دادم! یعنی سر کلاس با موبایل!!(پیشنهاد پرهام بود!!) حالا تو راه واسه سیب زمینی هاش نقشه میکشیدم!!
تا رسیدم خونه دوش گرفتمو رفتم سراغ غذا! مادرمم سیب زمینی هاشو واسم گذاشت منم با کچاب تند خوردم! فقط میسوختم!بعد که تموم شد سروع کردم به خوردن غذای اصلی! هرچی بیشتر میگذشت غذا داغ تر میشد!!دیگه آخراش منتظر شدم خنک شه! فهمیدم اونقدر تند بود کچاب که حس دهنمو مختل کرده بووووود!!! آخر غذا فهمیدم داغ داغ غذا رو میخوردم!!(الآن دهنم حس مسخره ای دار!)