تابستون!!

یه هفته از آخرین امتحانمون میگذره! دوست داشتم همون روز بعد از امتحان بنویسم ، از طرفی اونقدر دوست داشتم از آسودگی لذت ببرم که حاضر نبودم یه لحظه هم خودمو به کاری ملزم کنم!!! تو این یه هفته بزرگترین اشتباهات زندگیمو مرتکب شدم! باورم نمیشه!! دوست ندارم دربارش فکر کنم! البته اگه بشه! هفته قبل رفتم خونه داداشم اینا تا با هاشون بریم ییلاق!!، اونجا زن داداشم اینا یه خونه روستایی اجاره کردن روبروی قله دماوند! محشره! آخر هفته ها میرن اونجا. منم چون بیکار بودم باهاشون رفتم! قبل از حرکت من رفتم تو اتاق سینا – برادرزادم که دوسالشه– لپ تاپو روشن کردم تا ادامه سریال لاست رو ببینم . بعد از یه چند دقیقه ای یه صدای عجیبی از سمت چپم شنیدم! یهو با عجیب ترین صحنه عمرم مواجه شدم! سینا بدون پوشک کنار من داشت جیش میکرد!!!! حالا من :-OOOO شانس آوردم رو لپ تاپ نریخت!!! این پسر از بدو تولد بغل من ازاینکارا میکرد! ای بابا! یعنی چی پسرا ممنوع الخروج میشن ولی دخترا هرجا دوست دارن میرن؟؟؟ یکشنبه میرم آموزش دانشگاه میگم چطوری میشه مجوز خروج گرفت؟ میگه کاری نداره! اول برو یه کنفرانس یا کنگره مربوط به رشته دندونپزشکی پیدا کن که تو تاریخ سفرت باشه ، پرینت بگیر بیار اینجا! یه درخواست بده ، به فلان شماره حساب دو تومن واریز کن بعد که ما تأیید کردیم ببر نظام وظیفه 15 میلیون وسیقه بذار تا بهت اجازه یک بار خارج شدن حداکثر به مدت یک ماه فقط در یک سال بهت بدن!!!!!!!!!ُ حالا دخترا چیکار میکنن؟؟ امروز بلیط میگیره تا دو روز بعد ایران نیست!! نتیجه این میشه که دوستان عزیز با کنایه و طنز میگن : 6 سال که دندونپزشکیه دو سال که طرحه تازه اگه تخصص شرکت نکنی!! میشه 8 سال ناقابل! زندانییییییی!!!! به همین راحتی! آخرشم اینه که همه دورو وری هام میرن منم نگاشون میکنم! اه!

بد شانسی - کنسل شدن امتحان آناتومی

چقدر دوست داشتم یه پست درد دل حسابی بنویسم ، اما هیچ وقت دوست نداشتم وقتی دارم پستای قبلیمو- که همشون واسه خودشون خاطره اند – میخونم ، یاد ناراحتیام بیوفتم .
این روزا به قدری درگیر امتحاناتم که نمیفهمم چه جوری زمان میگذره! شنبه که یه روز فراموش نشدنی شد واسه خودش! ساعت 12:20 هادی اس ام اس میده که د*و*لت یکشنبه و دوشنبه رو تعطیل کرده!پس امتحان چی؟؟ من کی ای اس ام اس رو خوندم؟؟؟ ساعت 4 صبح! چون ساعت 11شب یهو خوابم برد! از همون موقع بود که روز بدبختی شروع شد! تا اینکه به مهدی – نمایندمون- زنگ زدم که گفت به احتمال 90% امتحان کنسله! حالا من :-s حالا امتحان چیه؟ آناتومی!!!!! ساعت 3 زنگ میزنه که آقا امتحان حتما برگزار میشه! حالا من =)) سریع زدم بیرون بنزین بزنم که دیدم خیابونا خلوته! واسه همین یهو تصمیم گرفتم پیش نیما! وسط راه دوتا آیس پک هم خریدم! رسیدم خونش که مثله همیشه با . . . (سانسور شد!)
قیافشم که دیگه نگووووو! با هم آیس پک خوردیمو خیلی خرم نشستم رو مبل آناتومی بخونم یهو تلفن زنگ میزنه! از طرز رفتار نیما فهمیدم دوباره امتحان کنسله :-s همین طورم بود! ش.خ زنگ زد اینو گفت!
منم با ناراحتی اومدم طرف خونه که چون دانشگاه خیلی نزدیکه به خونه نیما یه سری هم به اونجا زدم دیدم روی در یه کاغذ زدن که روش نوشته به دلیل گرمای هوا . . . ! اهمون جا که تو ماشین نشسته بودم ک.ا زنگ زد منم بهش گفتم خودم دیکه مطمئنم تعطیله فردا و . . .
نکته جالب اینجاست که از یه ساعت بعد تماس های ناشناس شروع شد که :
سلام آقای . . . شما خودتون دیدید پلاکارد رو ؟؟
سلام من فلانی ام کجا چسبونده بودنش؟؟
مطمئنید درست دیدید؟؟؟؟
....
حالا من :-O
تا ساعت 9 شب داشتیم تلفن بازی میکردیم! مشکل وقتی زیاد شد که اخبار اعلام کرد امتحانات بر گزار میشه! آخرشم دیگه خیال همه رو بعد از یه جنگ اعصاب حسابی راحت کرد و اعلام شد امتحانات لغو شددددددد!!!!


پ.ن : ممنون از تبریک ع.س بابت قهرمانی اسپانیااااااااااااااا!!! X:

پایان امتحانات عملی

به برکت زمان امروز آخرین امتحان عملی تموم شد تا از پنجشنبه نظری هامون شروع شه! امروز صبح ساعت 8 گفتن امتحان آناتومی (تشریح) داریم. از آنجا که هیچ وقت دانشگاه عزیزمون on time نبوده ساعت یه ربع به 9 امتحان گرفتنو شروع کرد!
که منو پرهامو نیما و مسعود اولین گروع 4 نفره ای بودیم که واسه امتحان رفتیم! از اونجایی که محمدرضا خیلی علاقه منده گروه بعدی – با دخترا اومد!! D: امتحان واسه هر کسی یه جور تموم شد و اومدیم خونه!!
آها! دیروز با نیما سر مثلث کاروتید گردن شرط بستیم که مثل همیشه اون باخت!! دفعه قبل که 50تومنو نداد ، حالا ببینیم این دفعه میده! شانس ماست دیگه! من هر وقت شرطی میبندم عمل میکنم ، اما دیگران . . . مثلا همین 2 روز پیش! فیس بوک ازم security code میخواست واسه همین وارد پیجم نمیشد! به نیما گفتم اگه درست شه شام هتل هیلتون مهمون من! حالا همون شب با کلی رازو نیاز درست شد! تا اومدم تو فیس سریع به جای تبریک گفتن میگه خب کی میریم؟؟؟؟!
فقط فرقش این بود که به جای شام ناهار رفتیم بیرون ، به جای هتل هیلتون ، اردک آبی !!!! D: (بالاخره دانشجو ام دیگه!)
پ.ن : فدای خواهرزاده کوچولوم بشم! هر موقع میاد اینجا با پدرم میشینه زل میزنه BBC میبینه! حالا چند وقتشه؟ 10 ماه!(جای مامانش خالیp -: که یه چش غره بره واسمو بگه پسرم آخر ماه میره تو یازده ماهگی !!D: )
پ.ن : استاد خود شیفته ادبیاتمون کتاب 300 صفحه ای خودشو گفته واسه امتحان بخونیم! نکته با مزش اینه که وسطاش شعرای خودشم نوشته به عنوان شاعر شعر نو سرای معاصر!!!!! (خواهرم گفته بود به اونایی که اعتماد به نفس بیش از حد دارن چی میگنااا! ولی یادم رفت!)