جسد!!!

امروز روز پر مشغله ای بود! ساعت 8:30 کلاس آناتومی داشتیم! بعدشم تا ساعت 12:30 که امتحان اعصاب آناتومی داشتیم،آزاد بودیم!! که با پرهام رفتیم پارک جلوی کلینیک تا مثلا به درسیم!! نکته جالب اینجا بود که محمدرضا و م.پ و جناب سعید خان و میثم خان هم اونجا بودن!!! نیما هم بعده مدتی به ما ملحق شد . . .
امتحان و بد ندادم ولی خوبم ندادم،لا اقل به اندازه زحمتم نتیجه نگرقتم. :-((( مهم نیست حالا! بعد از امتحان هم سریع شال و کلاه کردیم سوار ماشین شدیم رفتیم دانشکده پزشکی واسه اولین جلسه آناتومی جسد! سالن تشریییییییییییییییییییییییح!!!! :-S
خداییش با اینکه کلی از خواهرام درباره جسد شنیده بودم ولی بازم واسم تازگی داشت!! اولی که وارد شدیم بوی گنده فرمالین خفمون کرد!!بعد هم سه تا جسد وحشتناک...!
نکته جالب اینه که ن.ن عطر آورده بود با ماسک!!! به ماسک خودشو دوستاش عطر زد و . . . حالا من :-O
خلاصه! همین خانوم ن.ن داشت وسطای کلاس faint می کرد!! استاد دلیلشو افت فشار خون به خاطر بوی شدید فرمالین و زیاد ایستادن می دونست!!!!!! :-d

حضور غیاب !

امروز صبح ساعت 8:30 کلاس بافت داشتیم که زمان شروع کلاس طبق مرکز آمار پرهام خان فقط 24 نفر از 72 نفر حاضر بودن!!! من یه خورده سر کلاس، بیوشیمی خوندم ؛آخه بعد از بافت بیو داریم سه شنبه ها. چاره ای نداشتمو ندارم به خدا!اونقدر درسا تلنبار شده که شدم :-S . حالافقط من نیستم ولی آستانه تحمل من حدش پایینه!
مثلا بافت شناسی بعد از امتحانی که از 150 صفخه اولش گرفت(که فقط شش نمره داشت!!) 170 صفحه درش داده که خیلی مقدار کمشو خوندم . دهم خرداد امتحان اعصاب داریم !در حالیکه الان استاد حدود 90 صفحه ار بافت نرم رو هم درس داده!! بیوشیمی قربونش برم هر جلسه کلی درس میده جلسه بعدشم میپرسه! آناتومی عملی هم از هفته آینده شروع میشه که نور علی نور میشه!!!
بی خیال!!به قول بچه ها آدم ریوانه (یه چی بین دیوانه و روانی :-d )میشه!!! نکته جالب اینه که امروز سر بافت استاد حضور غیاب کرد! حالا کی ؟؟ ساعت دوم! حالا امثال آ.ذ ، ک.ک و پ.ا که سر کلاس اول اومدن ولی دومی رو نیومدن چی؟؟ غیبت میخورن!!!!
امروز بعد از کلاس بیو با نیما رفتیم خونش آناتومی بخونیم! البته قبلش تجهیزات لازم درس خوندن(جهت رفع حاجت شکم)رو از مغازه خریدیم !!اینقدر خونش تمیزه که نگو! هیچ تغییری نسبت به دیروز که با محمدرضا رفتیم اونجا نکرده بود!! بالاخره مجردیه و . . . . :D:D:D

تفریح!

امروز بعد کلاس ادبیات نیما زنگ زد به پرهام که بریم بیرون! (آخه نیما ادبیاتشو قبلا پاس کرده) البته سر کلاس هم چند بار بهش زنگ زد ولی خب!نمی شد گوشی برداره!استاد دخل پرهامو میاورد!! خلاصه من رسیدم خونه اس ام اس دادم به نیما که بی مرام پالس منفی شدی!!!!! که جواب داد آره آخه حالم خرابه! این جا دیگه زنگ زدم بهشو تصمیم گرفتیم بریم بیرون! یه ساعت بعد سر پل رومی قرار گذاشتیم. بعد تصمیم گرقتیم بریم فرحزاد!اونم جدی جدی پالس منفی!! آهنگ غمگیمن هم گذاشته بود!!کم مونده بود گریه ام بگیره!!
کلی هم تو ماشین حرف زدیم.یه خورده رو براه شد تا رسیدیم فرحزاد.یه باغچه پیدا کردیم نشستیم دوتا جوجه با یه قلیون سفارش دادیم و کلی صفا و اینا...!!!
انصافا به من خوش گذشت ، به نظر میومد نیما هم حالش جا اومد!آخه خداییش اولش داغون بود!!!!! بعدش منو رسوند خونه جدید ماجرا دارمون!!الآنم دارم از همونجا آپ می کنم.فقط منو پدرم اینجاییم! اولش منو بابام رفتیم تو حیاط که بابام قدم میزد،منم همون طور که آناتومی میخوندم با نیما اس ام اس بازی میکردم!!! d-:

مشاور ازدواج!!!

امروز صبح ساعت شیش ونیم بلند شدم که برم سر کلاس بافت عملی.لباس پوشیدم رفتم تو ماشین و یه خورده نشستم سرحال شم و بعدش از در پارکینگ اومدم بیرون!یهو دیدم ااااااااااااااااه! عجب مه باحالی! با کلی خرسندی شیشه رو تا ته کشیدم پایین! هی گذشت و حس کردم این مهه نمیدونم چرا حال نمیده!! خلاصه! سر دولت که پرهام رو سوار کردم، دلم طاقت نیاورد!پرسیدم به نظرت این مهه یا غبار؟؟(این جا یه خورده فسفر سوزوندم!!:D ) اونم گفت مهه دیگه!! آخر سر هم فهمیدیم نهههههههههههههه خیر!این غباره!!!

ساعت نه و ربع رسیدم خونه!یه خورده رمان خوندم ولی خوابم گرفت! یه خورده عذاب وجدان گرفتم که امتحان آناتومی اعصاب داریم هفته دیگه ولی آماده نیستم! هی فکر کردم چیکار کنم که یهو یه ایده به ذهنم رسید! کتاب آناتومی اعصابو وا کردم گذاشتم رو تخت ،خودمم کنارش خوابیدم!!!!!!!!!!!

مگه من مشاور ازدواجم؟؟؟؟ نمیدونم چرا بعضیا فکر میکنن بنده میتونم هر زوجی رو بهم برسونم!! امروز دبیرستانمون ناهار دعوت بودیم(همه بچه های دوره مون)یکی از دوستام زنگ زد وایه یاد آوریه اینکه امروز ناهار یادت نره...(که البته باعث شد از همون خوابم که کنار کتاب عزیز آناتومی بود بپرم!!!!) بعد بحث کشید که از بهاره خوشم میاد و تا حالا فلان کردم و چیز کردمو.... حالا من :-O
حالا من تعجب میکنم!! چرا این چند وقت این جور اتفاقات زیاد شده!! حالا اینا به کنار باز این طوری من راضیم! چرا از من راه حل میخوااااااااان؟؟؟ به قول دختر خالم لابد چیز میزی داری که ما نمدونیم!!!!

حال گیری!!

چقدر سر کار گذاشتن در بعضی موارد حال میده! روز آخر کنگره وسطای اختتامیه پاشدیم اومدیم خونه! با خیال راحت شب نشستم فیس بوکمو چک کنم یهو دیدم یکی از بچه های شهیدبهشتی که مثل ما عضو کادر اجرایی کنگره بود، یه عکس از نماد طلایی کنگره که به سینه میزنن share کرده!زیرشم نوشته اینو به خاطر انتظامات نمونه شدن بهمون دادن!! منم نشستم به جای خوندن آناتومی اعصاب(که اعصاب واسه من نذاشته!!!) تفکر کردم چه جوری حالشونو بگیرم !!!! یهو یه چیزه باحال به ذهنم رسید! تو اینترنت search کردم یه تقدیرنامه پید کردم؛با فوتوشاپ کلی کار کردم به اسم خودم!! بعد تو فیس بوک sahre کردم!! :-d
باید فقط دید چه جوری از غصه دق (دغ! نمیدونم چه جوری می نویسننش!!)کردن!
حالا منو نیما :-)))))
اونا :'-((((((((

پ.ن :امروز داشتم میرفتم خونه خالم وسط اتوبان تو لاینه سرعت مثل غاز گردنمو سیصد و شصت درجه به سمت برج میلاد چرخوندم!! آخه یاد خاطرات این چند روز افتادم! انصافا که عالی بود. . .
پ.ن: مرده شور بیوشیمیو آناتومی ببرن الهی!! دیگه کم کم دارم روانی میشم!! آناتومی اعصاب خیلی باحاله! اون لحظه که میخونی فکر می کنی فهمیدی! ولی بعده یه صفحه خوندن که برمی گرده به قبل می بینی همش پریده از این مغز صاب مرده!!!! :-(((((

خدایا کمککککککککککک. . .

همه نماینده دارن ما هم داریم!

به سلامتی اتفاقات این چند روز پشت سر هم منو بهت زده می کنه! دیروز که رفته بودیم با بچه ها کنگره خوب شروع شد ولی خوب تموم نشد! اول گفتن آناتومی حضور غیاب کرد! یه ذره تعجب کردم آخه استاد خیلی به ندرت این کارو می کرد. بعد یهو جو عوض شد . همه عصبانی دور ن.ر جمع شده بودن! اول تعجب کردم آخه میدونستم غیبتمون پاک میشه چون از طرف دانشگاه معرفی شده بودیم.
خلاصه از نیما پرسیدم چی شده؟؟ گفت هیچی خانوم ا.ت (نماینده دختر) خودش لیستو گرفت حضور غیاب کرد!! حالا من O-:
یه ذره گذشت فهمیدیم سر بافت شناسی هم دوباره خودش حضور غیاب کرد! حالا ما w-:
آخه من نمیفهم! همه نماینده دارن ما هم داریم!!!!!!!! به جای اینکه مشکلات مارو حل کنه، واسمون مشکل میسازه!!!!!!!!!

پنجاهمین کنگره دندانپزشکی

امروز اولین روز پنجاهمین کنگره دندانپزشکی بود. من ، نیما ، پرهام ، ن.ر ، آ.م و س.ز از دانشگاهمون به عنوان امور اجرایی کنگره شرکت می کنیم . محل کنگره برج میلا ده که واقعا جای محشریه!!
حسابیم ازمون کار کشیدن! البته فقط منو نیما حسابی کار کردیم! پرهام که ظهر دودر کرد! ن.ر ساعتشو گم کرد! ؛ آ.م کلا کاری نکرد!!
دیرور جلسه توجیهی بود! همه بچه ها با هم رفتیم انجمن دندانپزشکان توی گیشا . موقع خوندن اسم ها از بچه ها می پرسید که ترم چندن. وقتی از پرهام پرسید ، تا جواب داد ترم یک یهو همه زدن زیر خنده!! بعدش وقتی از نیما پرسید، فقط نیما جواب داد مثل قبلی!!! :D

همش عقب موندگی!
چون که تو یک دنده ای!
واسه ی چندصد ریال
هستم تو فکر و خیال
....
جوگیر شدم! درسای بی معرفت دارن مارو له میکنن!!
دوست داشتم بیشتر بنویسم ولی فردا باید کله سحر بلند شیم!!

امتحان بافت!

دیروز امتحان بافت داشتیم شش نمره از امتحان پایانی! از ترم بالایی ها شنیده بودیم استاد خیلی باحاله و عقده ای نیست و…!
امتحان هیفده تا تست بود بدون شماره سوال که مبادا بچه ها تقلب کنن!! :d خلاصه بدک نبود ولی آسونم نبود!استاد سر امتحان گفت شما باشید که دیگه واسه من شرایط نذارین!!!:d آخه ما اصرار کردیم چهارصد صفحه خیلی زیاده واسه امتحان و به چند قسمت تقسیمش کنیدو ... !:D
بعد از امتحان بچه ها خیلیاشون گرفته بودن ولی چی میشد گفت؟؟ بعد امتحان هم که کلاس بیوشیمی رو با پرهام – دوستم پیچوندیم!! :d
نکته جالب اینه که وسط راه یه گروه از بچه هامون مارو دیدن گفتن کجاااااااااااااااااااااااااااا؟؟
- خونه
- بیو چی؟؟
- حسش نیس آخه (آخه ساعت یک تا سه کدوم آدمی میره کلاس؟؟) شما هم نرین! فردا جزوشو میگیریم!!
(حالا اینو کی میگه؟؟ پرهام به یکی از دخترا !!)
در مجموع اونارو هم اغفال کرد!! آخه یه نگاهی به هم کردنو ما هم اونارو دیدیم دم در دانشگاه!! :D

پ .ن :
جواب امتحان آناتومی رو دادن! :2.2 از 3!!
راستش یه جورایی حیرونم. همیشه فکر میکردم بعد از کنکور دیگه درس حالمو نمیگیره ! اما خب! مثل اینکه . . .
دیروز زنگ زدم به پرهام که بریم بیرون اما رفته بود سینما! ما هم جوگیر شدیم با خانواده رفتیم فیلم پوپک و مش ماشالله !! خیلی باحاله!خستگی رو از تنم درآورد!

خدا بداد امتحان آناتومی اعصاب برسه!!